دوستی که به یقین او را صالح دانسته ای، مبادا که بدگمانی، [نظر] تو را نسبت به او تباه سازد . [امام علی علیه السلام]
بوسه بر دست
این امراض در زمان ما نبود!
چهارشنبه 94 مرداد 21 , ساعت 12:42 صبح  

 

این امراض در زمان ما نبود!

البته بیمارى سرطان در طبّ قدیم به این اسم شناخته شده نیست. آقایى مى گفت که در کتاب وسائل روایتى است منقول از امام رضا ـ علیه السّلام ـ که مى فرماید: اگر بندگان معاصى اى را که سابقین نداشتند مرتکب شوند، خداوند آنان را به امراضى مبتلا مى کند که سابقین بدان مبتلا نشده اند. نقل شده که شخصى در احضار روح یکى از اطبّاى معروف یونان، از او درباره ى سرطان و علاج آن سؤال کرده بود. وى پاسخ داده بود: در زمان ما این مرض با این نشانه نبود، لذا علاجش را هم نمى دانم.


منبع: در محضر آیت الله بهجت، ج2، شماره 220


نوشته شده توسط محمدعلی قدیری | نظرات دیگران [ نظر] 
فرار از دست زن مکار
چهارشنبه 94 مرداد 21 , ساعت 12:35 صبح  

 

فهمیدم توسّلم مستجاب شد 

کار به جایى رسیده که در ابتلائات هم حال دعا کردن نداریم. در حدود سى چهل سال پیش جوان شکسته بندى در قم نقل کرد که روزى زن مُحَجَّبِه اى به درِ مغازه ى من آمد و اظهار داشت که استخوان پایم از جا در رفته و مى خواهم آن راجا بیندازى، ولى در بازار نمى شود. چون مى ترسم صدایم را افراد نامحرم بشنوند، اگر اجازه مى دهى به منزل برویم. قبول کردم و حدود سیصد تومانى را که در دخل داشتم با خود برداشتم و درِ مغازه را بستم و به دنبال آن زن روانه شدم، تا این که به منزل ایشان وارد شدیم. آن زن درِ خانه را از داخل بست و بر روى رختخواب دراز کشید. و من به قسمت مچ پایش دست گذاشتم و گفتم: این جاست؟ گفت: بالاتر، مقدارى بالاتر. تا این که دست بر روى ساق پایش گذاشتم و گفتم: این جاست؟ گفت: بالاتر، بالاتر، متوجّه شدم که قصد دیگرى دارد، و خود او رسما مرا به ... دعوت نمود. درِ خانه را هم از داخل بسته بود، و مرا نیز تهدید مى کرد که در صورت مخالفت، به جوان هاى بیرون منزل خبر مى دهم تا به خدمتت برسند!

به او گفتم: سیصد تومان همراه دارم، بیست تومان هم در مغازه دارم، همه را به تو مى دهم، دست بردار. فایده نداشت، پیوسته اصرار مى نمود و تهدید مى کرد. از سوى دیگر، آن زن آن قدر به من نزدیک بود که حال دعا و توسّل هم نداشتم، به گونه اى که گویا بین من و دعا حایل و مانعى ایجاد شده بود.

سرانجام، به حسب ظاهر به خواسته ى او تن در دادم و حاضر شدم و اظهار رضایت نمودم و او را به گونه اى از خود دور کردم و براى تهیّه ى چیزى فرستادم. در این هنگام دیدم حال دعا پیدا کرده ام. فورا به امام رضا ـ علیه السّلام ـ متوسّل شدم که اگر عنایتى نفرمایى و مرا نجات ندهى و این بلا را رفع نکنى، دست از شغلم بر مى دارم. گویا آن جوان به قصد تقرّب و قضاى حوایج مؤمنین این را از آن حضرت تقاضا کرده بوده و آن شغل هم به نظر و توجه آن حضرت بوده است. مى گوید در همین اثنا دیدم سقف دالان شکافته شد و پیرزنى از سقف به زیر آمد! فهمیدم توسّلم مستجاب شد.

در این حین زن صاحب خانه هم آمد، به پیر زن گفت: چه مى خواهى و براى چه آمده اى؟

گفت: در این همسایگى نزدیک شما وضع حمل نموده اند، آمده ام مقدارى پارچه ببرم،

گفت: از کجا آمده اى؟

 گفت: از درِ خانه، با این که من دیدم از سقف خانه وارد شد!

در هر حال، آن دو با هم به گفت و گو پرداختند و من هم فرصت را غنیمت شمرده به سمت درِ منزل پا به فرار گذاشتم.

 زن به دنبالم آمد و گفت: کجا مى روى؟!

گفتم: مى روم درِ خانه را ببندم.

گفت: من در را بسته ام.

گفتم: آرى! به همین دلیل که پیرزن از آن وارد خانه شد! به سرعت به سوى در رفتم و از خانه و از دست او نجات یافتم. وقتى مطلّع شد که فرار مى کنم، از پشت سر یک فحش به من داد و آب دهان به رویم انداخت، که در آن حال براى من از حلوا شیرین تر بود.


اى کاش آن آب دهان را به صورت من مى انداختند!

آقاى یاد شده مى گوید: بعد به خدمت مرحوم آقا سیّد محمّد تقى خوانسارىـ رحمه اللّه ـ جریان فحش و ناسزا و آب دهان انداختن به رویم را براى ایشان نقل کردم، ایشان فرمودند: اى کاش آن فحشها و اذیتها را به من مى کردند، اى کاش آن آب دهان را به صورت من مى انداختند.

وقتى که آقا چنین فرمودند: حالت آرامش در من پیدا شد، ولى بعد از آن دیگر آن اذیت ها و وقایع تکرار نشد.

آقایى که این جریان را نقل کرد اهل علم نبود، به حسب ظاهر جوانى از عوام و داراى محاسن بود. در هر حال این گونه از حرام فرار کرده بود.

در آن زمان که بى دینى رواج داشت و در میان جوانها افراد متدیّن کم پیدا مى شدند

آن جوان مى گفت: در آن زمان (حکومت رضا پهلوى) در ادارات و کارمندان دولتى مرا به خاطر ریش داشتن اذیت مى کردند و مى خواستند من هم مثل خودشان بى ریش باشم. بعد از این قضیّه، از کرامت و عنایت خداوند متعال به او این بود که آتش دنیایى به آن دستش که آن را به پاى آن زن گذاشته بود، اثر نمى کرد به گونه اى که حتّى مى توانست ذغال گداخته را با آن دست مانند انبر بگیرد و بردارد! چه مقامات، چه کرامات، با چه ریاضات و گرفتارى ها!

 

منبع: در محضر آیت الله بهجت، ج2، ش 217 و 219

 


نوشته شده توسط محمدعلی قدیری | نظرات دیگران [ نظر] 
خجالت نمى کشى؟ از خدا نمى ترسى؟
سه شنبه 94 مرداد 20 , ساعت 11:32 عصر  

خجالت نمى  کشى؟ از خدا نمى  ترسى؟

یکى از اهل علم (در نجف یا کربلا) زندگى براى او سخت مى  گذشت، با خود گفت: به ایران مى  روم و لباس طلبگى و درس و بحث را کنار مى  گذارم و مشغول کار و کاسبى مى  شوم، لذا نزد آقایى رفت ـ که بنده او را مى شناختم ـ تا خانواده ى خود را به او بسپارد.

آن آقا به او گفت: آیا با کسى مشورت کرده اى؟

گفت: خیر.

گفت: برو نزد فلان آقا که در حرم است، استخاره کن، رفت و برگشت.

از او پرسید: جواب استخاره چه بود؟

گفت: همین که استخاره کرد، جواب داد: خجالت نمى  کشى؟ از خدا نمى ترسى؟ مى خواهى به ایران بروى و راحت شوى و اهل  بیت تو این جا در فشار باشند؟! همین جا بمان، خدا فرجى مى  رساند.

وى هم قبول کرد و از فکر باطل خود منصرف شد و طولى نکشید که اوضاعش رو به راه و خوب شد.

منبع: در محضر آیت الله بهجت، ج1، شماره 447


نوشته شده توسط محمدعلی قدیری | نظرات دیگران [ نظر] 
شهادت امام جعفر صادق (ع)
سه شنبه 94 مرداد 20 , ساعت 9:0 صبح  

سخنرانی

آیت الله العظمى وحید خراسانی

شهادت امام جعفر صادق (ع)


نوشته شده توسط محمدعلی قدیری | نظرات دیگران [ نظر] 
ملاک های انتخاب شغل از منظر اسلام
سه شنبه 94 مرداد 20 , ساعت 8:34 صبح  

این ویدئو صحبت های حاج آقا فلاح زاده در خصوص ملاک های یک شغل مناسب از منظر اسلام است که به شش ویژگی شغل مناسب اشاره می کنند :

اول : مورد علاقه بودن

دوم : در حد توان فرد بودن

 سوم : تامین کننده زندگی فرد

چهارم : دارای اثر ماندگار

پنجم : سودمند به حال جامعه

ششم : از مکاسب محرمه نبودن

ببینید


نوشته شده توسط محمدعلی قدیری | نظرات دیگران [ نظر] 
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

بوسه بر دست

محمدعلی قدیری
هنگامی که رسول خدا، از جنگ تبوک بازگشت. سعد انصاری به استقبال ایشان شتافت. پیامبر(ص) با او احولپرسی کرد و دست داد. سپس به او فرمود: چرا دستانت خشن و زبر است؟ سعد گفت: ای رسول خد! با بیل طناب کار می‌کنم طناب می‌کشم و بیل می‌زنم تا خرجی خانواده‌ام را تأمین کنم. پیامبر دست او را «بوسید» و فرمود: این «دستی» است که آتش دوزخ به آن نخواهد ‌رسید. ............... پل ارتباطی: m.h.ghadiri110@gmail.com
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 9 بازدید
بازدید دیروز: 34 بازدید
بازدید کل: 132248 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
نوشته های پیشین

بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
بهمن 94
لوگوی وبلاگ من

بوسه بر دست
لینک دوستان من

کتابخانه حج
سمت خدا
پورتال انهار

مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی
نهاد رهبری در دانشگاه ها

شبکه قرآن
احکام تصویری
احکام چند رسانه ای
زلال احکام
رادیو معارف
مرجع کتاب های شیعی
کتابخانه نهاد رهبری
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مشتی حسن، حال شما چطوره؟
مشاغل و هوشهای 8 گانه
پرویز پرستویی و کارگری
پرویز پرستویی و کارگری
کرم ضد سیمان
متن کتاب: صد هزاران دام و دانه است ای خدا ( زهرها و پادزهرهای تر
[عناوین آرشیوشده]