تازه درس حوزه را شروع کرده بود بر خودش لازم میدانست که تبلیغ را از خانواده و اقوام خودش شروع کند و به ما هم میگفت شما هم شروع کنید به او گفتم: واقعاً برای اقوام خود صحبت میکنید گفت: درسته که تازه وارد حوزه شدم ولی به قدر بضاعتم برای فامیلم از اسلام میگویم.
گفتم: آخرین بحثی که داشتی چه بود گفت مهمان داشتیم خاله و دخترانش بودند و من درباره فضایل نوره کشیدن از کتب حلیه المتقین برایشان صحبت کردم هنوز سخنانش تمام نشده بود که همه دوستان یکپارچه زدند زیر خنده، با تعجب در حالی که دهانش باز بود به ما نگاه میکرد بعد گفت مگه چیه؟
گفتم می دونی نوره یعنی چه؟
گفت: نه. وقتی معنی نوره را فهمید. رنگش مثل لبو شد بعد گفت مثل این که تبلیغم را زود شروع کردهام و بعد خودش هم با ما شروع کرد به خندیدن.
منبع: نرم افزار شوخ طبعی ها و حکایات طلبگی، محمدحسین قدیری
محمدعلی قدیری هنگامی که رسول خدا، از جنگ تبوک بازگشت. سعد انصاری به استقبال ایشان شتافت. پیامبر(ص) با او احولپرسی کرد و دست داد. سپس به او فرمود: چرا دستانت خشن و زبر است؟ سعد گفت: ای رسول خد! با بیل طناب کار میکنم طناب میکشم و بیل میزنم تا خرجی خانوادهام را تأمین کنم. پیامبر دست او را «بوسید» و فرمود: این «دستی» است که آتش دوزخ به آن نخواهد رسید. ............... پل ارتباطی: m.h.ghadiri110@gmail.com |