درزهای تفاهم ( داستان واقعی در مشاوره ) + صوت
همان گونه که اگر سقف درز داشته باشد، قطرات باران به تدریج از آن به داخل ساختمان رسوخ پیدا میکند و باعث خرابی خانه و وسایل زندگی میشود، شکاف اختلافات بین زن و شوهر خطرناک است.
تجربه نشان میدهد که اگر این شکافها زود با قیر «گذشت»، «مدارا»، « مذاکره» و «مشاوره» پر نشود، نم نم، مهر غریبه از همین درزها وارد قلب همسر میشود و زندگی ویران میشود اما این درز اختلاف در خانمها به دلیل احساسی بودن و نوسان بیشتر هیجان در آنها زودتر و عمیق تر ایجاد می شود.
داستان روان شناختی
زمستون شده بود. هوا دلش گرفته بود و بهونه گریستن داشت و بالاخره نتونست بغضش رو تو گلوش کنترل کنه. بغض ترکید و در آسمون باز شد. اشکای بارون از گونه های ابرها سرازیر می شدن و شر شر بر صورت زمین و پشت بام ها می ریختن. هوا سرد بود. مش قربون تلفنش رو برداشت و به پسرش تماس گرفت: سلام پسرم خوبی بابا، عروس گلم چه طوره؟ به مرحمت شما خوبیم. باباجون مراقب قلبهاتون باشید، لحاف مهر رو روی خودتون بکشید که قلب تون سرما نخورن. پسر با اشتیاق به سخنان پدرش گوش می داد و همسر او هم سرش را به گوشی چسبونده بود تا از شیرینی کلام مش قربون یه چیزی هم گیر اون بیاد. مش قربون کمی از وضع و اوضاع زندگیشون پرسید و بعد گفت:
بابا الغرض این که بارون منو یاد نکته ای انداخت اگه بخوای بهت بگم. عروس که حواسش نبود، با شوق داد زد: بگو باباجون. مش قربون، خندید و گفت چه خوب تو هم می شنوی شیطون باشه برای هر دوتایی شما میگم:
افراد سالمندی چون من که سردی و گرمی روزگار رو چشیدن قبل از این که بارون بباره سری به پشت بوم می زنن و با جارو کردن خس و خاشاک، مسیر آب بارون رو باز می کنن و درزهای پشت بوم رو می بندند تا نکنه از این درزها آب نفوذ کنه و زندگی رو خیس کنه. ما هم باید مراقب باشیم. باید قبل از این که هوای زندگی پاییزی و زمستونی بشه حواسمون رو شش دونگ جمع کنیم که مبادا از درزهای عاطفی، آب مهر غریبه ای وارد دل یکی از همسران بشه، خس و خاشاکای مسیر عشق تون رو صبج به صبح جارو کنین، اشغالای ناسازگاری رو شب به شب توکیسه سازش بریزید و درزهای تفاهمتان را با بتن بخشش و قیر گذشت پرکنید. نذارید قطرات کدورت به تدریح از سوراخای اختلاف، وارد خونه قلب و لونه ذهنتون بشه و گرنه زندگی یتون رو ویرون می کنه. هنوز عروس داماد جوان با اشتیاق به حرفای باباش گوش می کرد که پدر با خنده گفت: چوونم گرم شده و پر حرفی کردم و بعد خدا حافظی کرد. او رفت اما حرفاش که از دل مهربون و باتجربه اش برمی آمد، در قاب دل این دو جوون خوش نشست. [ 1 ]
پی نوشت :
1. محمدحسین قدیری، گز لقمه ای (تمثیلات روان شناختی)، مرکز مشاوره مآوا ( موسسه امام خمینی قم ( حرف دال)
محمدعلی قدیری هنگامی که رسول خدا، از جنگ تبوک بازگشت. سعد انصاری به استقبال ایشان شتافت. پیامبر(ص) با او احولپرسی کرد و دست داد. سپس به او فرمود: چرا دستانت خشن و زبر است؟ سعد گفت: ای رسول خد! با بیل طناب کار میکنم طناب میکشم و بیل میزنم تا خرجی خانوادهام را تأمین کنم. پیامبر دست او را «بوسید» و فرمود: این «دستی» است که آتش دوزخ به آن نخواهد رسید. ............... پل ارتباطی: m.h.ghadiri110@gmail.com |