س) دلیل جذب مردم به ایشان چه بود؟
ج) یکی از سؤال هایتان این بود که مردم چه طور مجذوب مطالب ایشان می شدند عامل جذب آنها چی بود؟ من فکر می کنم که شاید این را از آن آقا بهتر باشد نقل کنم. یکی از علمای مشهد یک روزی بعد از چندین سال به من فرمودند که من خیلی مانده بودم که این مردمی که این جور دور آقای بهجت هجوم می آورند، با این که آقای بهجت رفتاراً و عملاً نیست که دانه دانه اینها را بنشیند و تحویل بگیرد شما خدمت ما مشرف شدید. خدا به شما این توفیق را داد که به خدمت ما برسید. یا مثلاً خدا توفیق شما را بیشتر بکند یا این که تحویل بگیرد، احوالپرسی بکند. خب الحمدلله شما به این مقام مشرف شدید، آقا از این کارها که نمی کرد و مردم دار این چنینی نبود که دانه دانه اینها را بنشیند. و این قدر مردم سر و دست سر ایشان می شکنند. اینها همان سالهای 70 در مشهد سر ایشان سر و دست می شکنند. عاملش چیست؟ می گفت چند سال من در این فکر بودم که عامل این چیست و معمولاً هم افراد جوان هستند، نه افراد سالخورده مثلاً چیز، افراد جوان تحصیلکرده از آقای بهجت چی می فهمند؟ چی می خواهند دنبال ایشان را گرفتند؟ اعلمیت ایشان را می دانند که اینها اهل تشخیص اعلمیت نیستند. مرجعیت ایشان؟ خب همه مرجع هستند چرا با دیگران این کار را نمی کنند؟ این، این هجوم این چنینی به ایشان چیست؟ گذشت در یک برخوردی با یک عده ای که در روبروی پارک مشهد توی آن جنگلها نشسته بودند، داشتند گیتار می نواختند و با همدیگر می خواندند. اینها را به منزل دعوت کردم. زیرزمین منزل از ایشان پذیرایی کردم. یک خرده با ایشان صحبت کردم. دیدم اینها از روحانیت تقوا می خواهند. عملاً آن چه که از آنها می خواهند، زهد می خواهند، تقوا می خواهند، پرهیزکاری می خواهند. و این اعمال تصنعی را هم آنها خوب تشخیص می دهند، خود مردم زود متوجه می شوند که کی آن چیز ملکه اش است و کی دارد، کی ندارد. آن سرّ درونشان از چه نوع برخوردهایی ذاتاً متوجه می شوند که این خاکی هست، نیست، چه جور است و آقا هم که خب قهراً بزرگان این را مجسمه تقوا می دانستند. طوری بود که دیگر بزرگان درباره ایشان معترف بودند. حتی در دشمنان ایشان هم در مشهد داشتند ایشان که چرا شما پیش آن علمای بزرگ درس خواندید؟ آنها، "الناس اعداء ما جهلوا".
معمولاً آنها چون مقامات بزرگان را درک نمی کنند معمولاً جاهلند. جاهل هم معمولاً مراتبی دارد و عداوتش مراتبی دارد. به اندازه جهلش عداوتش هست. حالا ممکن است خیلی ها در فقه و اصول بزرگانی باشند ولی در آن زمینه ها جاهل محض باشند. هیچی فقط فقه و اصول می داند، مسئله دان است. هی یک مقداری عمل می کند. امام زمان را حاضر می داند، بر تمام اعمالش ناظر می داند، بر تمام گفتارش، می داند که او الان قائم است، می داند که او الان "عین الله الناظره" است "اذنه الله الواعیه" است. اینها را می داند و ملتزم به آن است، ملتزم است به این که این حرفی را که الان می زنم قبل از این که بزنم حضرت می داند. قبل از این که طرف بشنود... آقا اینها را معتقد بود، یقین داشت. اصلاً بهش جزم داشت. این شکلی بود. خب آنهایی که یک همچین حالتی را بخواهند داشته باشند، حتی یکی از آن بزرگان آنها گفته بود که ما نمی دانیم با ایشان چی کار کنیم. نمی توانیم مخالفت بکنیم، از ما مقیدتر است، از ما متعبدتر است، از ما زاهدتر است. حکم به تکفیرش بکنیم. حکم به تفسیقش بکنیم. بگوییم این هم از آنهاست که مثلاً قائل به وحدت واجب الوجود است! یا به هر چیزی معتقد است، بخواهیم به ایشان نسبت بدهیم، نمی توانیم. هم از ما در عباداتش، در زیاراتش، در اینها. اینها می آیند ده دقیقه تو حرم می ماندند، فوقش بیست دقیقه می ماندند، نیم ساعت می ماندند، می رفتند. ایشان دو ساعت هر روز تو حرم ایستاده، این جور عبادات اصلاً دشمن تویش می ماند. نمی توانست نقطه ضعفی برایش بگذارد. خب در مقام علمی هم که ایشان کم نبود. لذا حریم می گرفتند، ساکت می شدند. آن آقا می گفت من احساس کردم که اینها از روحانی این را می خواهند و این را احساس کردند که تفوق طلبی ندارد. اصلاً تفوقی، اصلاً برید که من هم هستم، کی هستم، خاکی هست. خب تقوا و خلوص و زهد و کم گوییش و شهوت کلام نداشتنش را. در کلامش ضمیرهایی به خودش برگرده نبود، الا ضمیر عبودیت، ضمیر بندگی، ضمیر ضعف، ضمیر نقصان، ضمیر این که من بر شما کمالات دارم نه. چنین چیزی نبود. او می گفت من آرام گرفتم. این سوال من را آنجا توانستم جوابش را بگیرم. یکی از علما است در مشهد درس خارج می دهد.
منابع مقاله:
مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی بهجت (ره)،
http://www.hawzah.net/fa/articleview...rticleID=93027
منتخب مصاحبه با حجت الاسلام و المسلیمن حاج علی بهجت فرزند آیت الله العظمی بهجت رحمة الله علیه
محمدعلی قدیری هنگامی که رسول خدا، از جنگ تبوک بازگشت. سعد انصاری به استقبال ایشان شتافت. پیامبر(ص) با او احولپرسی کرد و دست داد. سپس به او فرمود: چرا دستانت خشن و زبر است؟ سعد گفت: ای رسول خد! با بیل طناب کار میکنم طناب میکشم و بیل میزنم تا خرجی خانوادهام را تأمین کنم. پیامبر دست او را «بوسید» و فرمود: این «دستی» است که آتش دوزخ به آن نخواهد رسید. ............... پل ارتباطی: m.h.ghadiri110@gmail.com |